يكى از جلوههاى زيباى ادبيات فارسى، تأثيرپذيرى آن از قرآن و حديث است. تأثير قرآن و حديث در ادبيات فارسى، هم از نظر محتوايى و هم از نظر بلاغى، جلوهگر است. در اين مقاله اين تأثير، در اشعار ابن يمين مورد بررسى قرار مىگيرد.
زبان و ادبيات فارسى، بعد از زبان و ادبيّات عربى، مهمترين واسطه بيان حقايق و تعاليم دين مبين اسلام بوده است. تجلّى و حضور عناصر و آموزههاى دين اسلام در شعر و ادب فارسى قدمتى به ديرينگى زبان و ادبيات فارسى دَرى دارد؛ بدين معنا كه نخستين نمونههاى تأثير قرآن و حديث با قديمىترين ابيات به جا مانده از رودكى و شهيد بلخى و ابو شكور بلخى و ديگران، هزادند حضور عناصر دينى در ادبيات فارسى از يك سو مايه غناى زبان فارسى شد و به آثار ادبى، روح و معنا و عمق و جهت داد و از سوى ديگر، زمينه لازم را براى انتقال و بيان احكام، تعاليم و حقايق دينى فراهم آورد و اسلام را در دسترس و حوزه فهم فارسى زبانان قرار داد.
تأثير قرآن و حديث يا عناصر دينى در ادبيات فارسى، اسباب و نمودهاى گوناگونى دارد كه بهطور خلاصه مىتوان آنها را در دو نوع متفاوت بررسى كرد: 1. تأثير محتوايى؛ 2.تأثير بلاغى و زيبايى شناختى. منظور از تأثير محتوايى اين است كه شاعر يا نويسنده تحت تأثير پيام و محتواى آيه يا حديث قرار گرفته، آن را در اثر خود بياورد و بر جنبه قدسى و معنوى و آموزندگى آن تأكيد كند. در تأثير بلاغى، آنچه تأثير مىگذارد، محتوا و پيام نيست، بلكه شيوه بلاغى و بيانى آيه يا حديث است مثل اين بيت سعدى:
نه محقّق بود نه دانشمند
چارپايى بر او كتابى چند
كه متأثر از شيوه بيان تمثيلى آيه پنجم از سوره جمعه است: «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً».
گاهى نيز كلّ آيه يا حديث دستمايه بيان ادبى و زيبايى شناختى است؛ يعنى شاعر يا نويسنده براى اين كه سخن خود را به صناعات بديع يا فنون بلاغى بيارايد، به آيات و احاديث متوسّل مىشود و از آنها براى تزيين ادبى و بلاغى سخن خود استفاده مىكند. براى مثال، ابن يمين -شاعرى كه در اين مقاله مورد بحث ماست- از عناصر آيه «وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِيالسَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ اِلاَّ مَنِ اسْترَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شهابٌ مُبِينٌ»(1).
براى ساختن دو تصوير متفاوت استفاده كرده است كه در يكى از آنها اندوه به ديو، و مىروشنِ اندوه زُدا به شهاب تشبيه شده و در ديگرى، نيزه پادشاه به شهاب و دشمنان او به ديو همانند گشتهاند(2). در واقع در اين نوع كاربردها، عناصر دينى در خدمت بيان ذوقىو ادبى قرار مىگيرند و جنبه هنرى اثر را تقويت مىكنند و در هر حال حاكى از ميزان اِشراف شاعر بر آموزههاى دينى هستند.
ابن يمين فريومدى يكى از شاعران معروف ايران در قرن هشتم هجرى است. پدرش امير يمين الدين طُغرايى چنانكه دولتشاه گفته، مردى فاضل و تركنژاد بود و به روزگار سلطان محمد خدابنده(703 - 716) در قصبه فريومد اسباب و املاك خريده و همانجا متوطّن شد. دولتشاه اشعارى از او نقل كرده و نوشته است كه «مكاتب نظم و نثر او شهرتى عظيم دارد».
ابن يمين در سايه عنايت چنين پدر فاضلى تربيت شد. سالهاى نخستين زندگانى ابن يمين در خراسان گذشت و هم در دوران جوانى به تبريز رفت و به درگاه غياثالدين محمد بن رشيدالدين فضل اللّه وزير كه مجمع ارباب فضل بود، پيوست و او را مدح گفت ولى كارش در آن شهر، سامانى نيافت و به خراسان باز گشت. پس از بازگشت به خراسان، بيشتر در مولد خود فريومد به سر مىبرد. اواخر زندگانى ابن يمين در سبزوار و فريومد به قناعت گذشت و اصولاً وى مردى قناعتگر و گوشهگير و دهقان پيشه و معتقد به مبانى اخلاقى بود و اين معنا از قطعات اخلاقى معروفى كه سروده -و از اين بابت در ميان شاعران معاصر خود منفرد شده است- به خوبى بر مىآيد.
ابن يمين در سال 769 در گذشت و در فريومد در كنار قبر پدر به خاك سپرده شد(3).
اينك؛ نخست نمونههايى از تأثير قرآن در شعر ابن يمين را مىآوريم و سپس به تأثير حديث مىپردازيم:
1. چو ذكر جود تو را روزگار نشر كند
حديث حاتم طى، طى كند «كطَىِّ سِجِلّ»(4) «كَطَىِّ سِجِلّ» مأخوذ است از آيه 104 سوره انبيا كه در آن به درنورديده شدن آسمان در روز قيامت اشاره شده است: «يَوْمَ نَطْوِى السَّماء كَطَىِّ السِّجِلّ لِلْكُتُب..»
2. هر زمان، حال ما دگرگون است
كس چه داند كه حال ما چون است
«كُلّ يومٍ هُو - بود- فِي شأن»
هست او را قرار در قرآن
خلق را زندگى گر از جان است
عاشقان را حيات، جانان است(5) عبارت قرآنىِ به كار رفته در بيت دوم، بخشى از آيه بيست و نهم سوره الرّحمان و در وصف حق تعالى است كه به نظر مىرسد شاعر آن را در بيان حال عاشقان حق، بدانان نيز تسرّى داده است: «يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْن».
3. تو زمن برترى اگر جستى
گفت آن كو ز حالت آگاه است
گرچه فخر است ظن مبر كه بدين
دست عارت ز عرض كوتاه است
نه كه «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَب»
جاش بالاى «قُلْ هُوَ اللَّهُ» است(6) اشاره است به نخستين آيات دو سوره المَسَد و الإخلاص؛ شاعر با استناد به نحوه قرار گرفتن دو سوره مذكور در قرآن، استدلال كرده است كه بالانشينى نشانه برترى معنوى و ارزشى نيست همچنان كه صائب تبريزى نيز گفته است:
زبى مقدارىِ خارِ سرِ ديوار دانستم
كه ناكس، كس نمىگردد از اين بالا نشينىها 4. از بهر در كشيدن آزادگان به بند
گردون ز «خيط أبيَض و أسوَد» كمند تافت(7) خيط ابيض و اسود مأخوذ است از آيه 187 سوره بقره: «..وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الخَيْطِ الأسْوَدِ مِنَ الفَجْرِ...».
منظور از ريسمان سفيد و سياه كه آزادگان را به بند كشيده، شب و روز و گذر ايّام است.
ابن يمين زمانه را با آزادگان و اهل فضل ناسازگار ديده و از دست آن شكايت كرده است كه ممكن است با مضمون اين حديث منطبق باشد «الدُّنيا سِجنُ المُؤمنِ و جَنَّةُ الكافر».
5. مده دل ز دست از غمى هست و خوفى
كه آيد دو چندانت شادى و يُسرا
نه ايزد چنين گفت در وحىِ مُنزَل
«مَعَ العُسْرِ يُسْراً»، «مَعَ اليُسْرِ عُسْراً»(8)
مصراع آخر مقتبس است از دو آيه پنجم و ششم سوره الإنشراح:«فَاِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسراً، اِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسراً».
چنان كه معلوم است شاعر براى اداى مقصود خود و رعايت تقابل دو جمله و مراعات قافيه، در آيه تصرّف كرده است.
6. چو دونان در اين خاكدان دنى
مباش از براى دو نان مضطرب
يقين دان كه روزى دهنده قوى است
مدار از طمع، طبع را منقلب
وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ
وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب(9) بيت آخر برگرفته از آيات دوم و سوم الطّلاق است: «..وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب و...»(10).
7. مستم و اميد نيست زان كه شوم هوشيار
هوش نيايد بلى مستِ صبوح أَلَست(11)
«اَلَست» كه در فارسى به صورت اسم استعمال مىشود، به روز ميثاقى اطلاق مىگردد كه بين حق تعالى و نطفهها يا جانهاى بندگان(در عالم ذرّ) بسته شد و در آن خدا از بندگان بر خدايى خود گواهى گرفت و بندگان نيز بدان گواهى دادند. اين ميثاق را عرفا، بهطور تخصيصى براى بيان رابطه بسيار نزديك حق تعالى و جان عاشقان حق به كار مىبرند و از لفظ «الَستُ بِرَبِّكم» كه بر زبان بارى تعالى جارى شده است، به «شرابِ بىخمارى» تعبير مىكنند كه عاشقان او را از دم صبح ازل تا آخر شام ابد مست و سرخوش مىدارد(12). در اين بيت صبوحِ (مى صبحگاهى) اَلَست، اضافه تشبيهى است و منظور از مست صبوح اَلَست، عاشق حقّ است كه سرخوشى جاودانه دارد:
عشق آن زنده گزين كو باقى است
از شراب جانفزايت ساقى است
8. اگرچه خصم تو را ساخته ست، سوخته به
به آتشى كه بود سنگ و ادميش وَقود(13)
آتشى كه هيزم آن از سنگها و آدمها باشد، آتش دوزخ است و در آيات متعددى از جمله آيه بيست و چهارم سوره بقره و آيه ششم سوره تحريم توصيف شده كه لفظ «وَقُود» در هر دوى آنها به كار رفته است: «فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُو النَّارَ الَّتِي وَقُودُهاَ النَّاسُ وَ الحِجارَةُ اُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ».
«يا أَيُّهاَ الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهاَ النَّاسُ وَ الحِجارَةُ...».
9. حالش بدان رسيد كه ناگه به گوش هوش
«تُوبُوا اِلىَ اللَّهِ» از لب كرّوبيان شنود
مصحف گشاد و دولت و اقبال بهر فال
در خطّ اول آيتِ «الصُّلحُ خير» بود(14)
«تُوبُوا اِلىَ اللَّهِ» مأخوذ است از آيه 31 سوره نور و آيه 66 از سوره تحريم كه در آن دو، خدا مؤمنان را به بازگشت به خود فرا مىخواند:
«يا أَيُّهاَ الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا اِلىَ اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً، عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ و...».
«الصُّلحُ خير» نيز از آيه صد و بيست و هشتم سوره النساء گرفته شده است:
«وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ اِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُمْ صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ».
10. ظلمت و نور جهان عكسى ز موى و روى اوست
موى او «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى» و رويش «وَ الضُّحا» ست(15)
مصراع دوم آيات نخست دو سوره «اللّيل» و «الضُّحى» است.
بيت در مدح امام رضاعليه السلام و برخاسته از عواطف و اعتقاد دينى است. اقتباس اين دو آيه از مطالع دو سوره پياپى و مناسبت آن با سياهى موى و سپيدى و درخشش روى، كاملاً هنرمندانه است.
11. دُرّ درياى فتوّت، گوهر كان كرم
آن كه شرح جود آباى كرامش، «هل أتى» است(16) «هل أتى» مأخوذ است از آيه نخست سوره الإنسان: «هَلْ أَتى عَلىَ الإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً» آيهاى كه از اين سوره، مورد نظر شاعر و نشان دهنده جودِ جدِّ بزرگوار امام رضاعليه السلام است، آيه 8 و 9 است كه به قول غالب مفسّران شيعه و سنّى در شأن اهل بيت پيامبرعليهم السلام نازل شده است.
«وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتَيماً وَ أَسِيراً، اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شَكُوراً».
12. هركه با درگه او داد پناه از حدثان
ايمن از حادثه چون صيد حريم حرم است(17)
صيد حرم و حرمت شكار آن، مأخوذ از آيه نخست سوره المائده است: «يا أيُّهاَ الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالعَهْدِ اُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعامِ اَلاَّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ اِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ».
شاعر، درگاه پادشاه را با حريم خانه خدا يكسان مىشمارد و پناهنده آن را همانند صيد حرم از آفات دهر ايمن مىشمارد.
13. دوش اين مرغ زرّين بال يعنى آفتاب
گشت در مغرب نهان «حَتّى توارَت بِالحِجاب»(18)
آفتاب از عكس جام روشنش بر روزنش
كرد خوش خوش رخ نهان «حَتّى توارت بالحجاب»(19)
«حَتّى توارت بالحِجاب» مأخوذ است از آيه 32 از سوره «ص» كه خداوند در آن از قول حضرت سليمان نقل مىكند كه وى سرگرم تماشاى اسبان شد تا آن كه خورشيد غروب كرد: «وَ قالَ اِنِّى أَحْبَبْت حُبَّ الخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّى حَتّى تَوارَتْ بِالحِجابِ».
فاعل «توارت بالحجاب» در قرآن، آفتاب است كه در اين صورت حذف به قرينه معنوى است(آقاى عبدالمحمّد آيتى آيه را چنين ترجمه كرده است: من دوستى اين اسبان را بر ياد پروردگار برگزيدم، تا آفتاب در پرده غروب پوشيده شد).
در هر دو بيت همانند آيه قرآن، آيه در توصيف غروب آفتاب به كار گرفته شده است؛ جز اينكه در بيت دوم، درخشش جام باده ممدوح، عامل رخ نهان كردن آفتاب و غروب او دانسته شده است.
14. عروه وُثقى كه دايم باد ايمن ز انفصام
غير شرع مصطفى در كلّ عالم هيچ نيست(20)
تركيب «عروه وُثقى» مأخوذ از آيه دويست و پنجاه و ششم سوره بقره است: «لا اِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ فَمَنْ يَكْفُر بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ».
بيت، تفسير گونهاى است از عروةالوثقى كه شاعر منظور از آن را شرع مصطفى دانسته است.
15. بخش ديگرى از آيات مورد اشاره در ديوان ابن يمين به داستان پيامبران مربوط است كه به علت تفصيل آنها، در نوشته جداگانهاى به آن پرداخته خواهد شد.
1. فراخ دستى ز اندازه مگذران چندان
كه آفتاب معاشت بدل شود به سُها
نه نيز پيرو امساك را زبونى كن
چنان كه دامن همّت دهى ز دست رها
وسط گزين كه گزيدهست سيّد عربى
بدين حديث كه «خيرالأُمورِ أوْسَطُها»(21)
حديث به صورتهاى ديگرى نيز در كتب حديث نقل شده است: «خيرُ الأُمور أوساطُها» يا «خيرُ الأعمال اوساطُها».
2. طاعت فرمان ايزد شفقتى بر خلق او در همه حال اين دو معنا را شعار خويش كرد:(22) دلا مكارم اخلاق اگر همى خواهى
دو كار پيشه كن اينست مكارم اخلاق(23)
مشو مخالف امر خداى عزّوجلّ
بكوش تا بود اندر ميان خلق وفاق(24) اشاره است به حديثى كه به صورتهاى مختلف از پيامبر اكرم نقل شده و در ضمن حكايتى در چهار مقاله نظامى عروضى نيز آمده است: «التعظيمُ لأمرِ اللَّهِ و الشفقةُ على خلقِ اللّه».
3. سائلى حال جهان را ز يكى كرد سؤال
آن شنيدى كه چه فرمود حكيمش به جواب
گفت دنيا و نعيمش چو بيابان و سراب
يا خيالى است كه صاحبنظرى ديد به خواب(25)
مصرع آخر يادآور احاديثى است مانند: «الدُنيا حُلُمٌ و اهلُها عليها مجازون و معاقبون» و «الدُّنيا كحلم النائم»(26). و «الدُّنيا حُلُمٌ والإغترارُ بها ندَمٌ»(27).
4. خلق خدا كه خدمت دادار مىكنند
هستند بر سه قسم كه اين كار مىكنند
قسمى شدند از پى جنّت خدا پرست
و آن رسم و عادتى است كه تجّار مىكنند
قوم دگر كنند پرستش ز بيم او
و اين كارِ بندگانست كه احرار مىكنند
جمعى نظر از اين دو جهت قطع كردهاند
بر كار هر دو طايفه انكار مىكنند
چون غير خويش مركز هستى نيافتند
بر گرد خويش دَور چو پركار مىكنند
اين است راه حق كه سوم فرقه مىروند
سير و سلوك راه به هنجار مىكنند(28)
بيان مفصّلى است از اين حديث:
«اِنَّ قَوماً عَبَدُو اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلكَ عِبادَةُ التُّجَّارِ وَ اِنَّ قوماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فتِلكَ عبادةُ العَبِيدِ وَ اِنَّ قوماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلكَ عبادَةُ الأَحرارِ»(29).
5. آرى ميان فكرت ما و قضاى حق
نادر شود گشاده طريق مصادقت(30) يادآورى احاديثى است با اين مضمون:
«انَّ اللَّهَ إذا أَادَ انفاذَ اَمرٍ سلبَ كُلَّ ذِى لُبٍّ لُبَّهُ» و «لَنْ ينفَع حذرٌ مِنْ قَدَرٍ» و «العَبْدُ يُدَبِّرُ و اللَّهُ يُقَدِّرُ»(31).
6. ببينى مطلب زان كه درست است يقينم
كان خامه كه اين نقش نگاريد، شكسته ست(32)
«جَفَّ القلمُ بما هُو كائنٌ» يا «جفّ القلمُ بما أنت لاقٍ»(33).
7. دنيا پلى است بر گذر رود آخرت
در وى مكن مُقام كه پل جاى رفتن است(34)
«الدُّنيا قَنطَرَةٌ فَاعْتَبِرُوها و لا يَعْمَرُوها»(35).
8. اين جهان مزرعه آخرت است
هرچه خواهد دلت اى دوست بكار(36)
«الدُّنيا مزْرَعَةُ الآخِرَةِ»(37).
9. گرش ابن يمين گويد كه زانِ مايى اى مهوش
چرا رنجد چو پيش از ما نبى «سلمان منّا» گفت(38)
«سلمانُ مِنّا أهلَ البَيتِ»(به نقل از «در قلمرو آفتاب»، ص 141).
10. خداى عزّوجلّ ذات او ز نور سرشت
به دست خود چو گل بوالبشر مُخمّر كرد(39) «خمَّرَ طينةَ آدم بيدهِ أربعينَ صباحاً»(40).
11. هست مخدوم بحقّ اهل جهان را بهر آنك
وارث آن است كو را بر جهان حق ولاست
وارث شاهى كه از تشريف خاصّ مصطفى
كسوت «من كُنتُ مولاهُ» به قدّ اوست راست(41)
ابيات در توصيف امام علىعليه السلام و اشاره به حادثه غدير خمّ است كه پيامبر اسلام در آن فرمود:
«مَن كُنتُ مولاهُ فَعَلِىٌّ مولاهُ اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ من عاداهُ»(42).
12. اى دل، گرت شناختن راه حق هواست
خود را بدان كه عارف خود، عارف خداست(43)
«مَن عَرِفَ نفسَهُ فَقَد عرف رَبَّهُ»(44).
13. جمعه گر حجّ مساكين است در هر جامعى
اندرين جامع ز راه رتبه، حجّ اكبر است(45)
«الجُمعَةُ حَجُّ المساكِين»(46).
14. يا رب اين خرّم نسيم از عالم جان مىرسد
يا ز بستان ارم يا باغ رضوان مىرسد
... يا مشام جان پاك مصطفى را از يمن
همدم آه اويس، انفاس رحمان مىرسد(47)
اشاره به گفتار پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله درباره اويس قرنى است كه فرمود: «اِنِّى لاَجِدُ نَفسَ الرَّحمنِ مِنْ جانِبِ اليَمَن»(48).
1) مضمون اين آيه در آيات ديگرى از قرآن از جمله آيه 10 از سوره الصّافات و آيه 9 از سوره الجنّ نيز تكرار شده است.
2) ز ابريق از سوى ساغر روان گردد، مى روشن
ز بهر دفع ديو غم تو پندارى شهاب است اين
مىكند با جان خصمان رُمح او در روز رزم
آنچه در شب مىكند با پيكر ديوان شهاب
(ديوان، ص 279).
3) دكتر ذبيح اللّه صفا، «تاريخ ادبيات در ايران» ج3، بخش دوم، چ ششم، انتشارات فردوس، تهران 1369، ص 951 به بعد.
4) ديوان، ص 225.
5) ديوان، 609.
6) ديوان، ص 336.
7) ديوان، ص 325.
8) ديوان، ص 319.
9) ديوان، 321.
10) از همين آيه در بيت ديگرى نيز استفاده شده كه متضمّن تعريض و طنزى هنرى است و كار كردى زيبايى شناختى دارد.
11) ديوان، 203.
12) از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستى و مهر بر يك عهد و يك ميثاق بود(حافظ)
13) ديوان، ص 59.
14) ديوان، ص 153.
15) ديوان، ص 37.
16) ديوان، ص 37.
17) ديوان، ص 26.
18) ديوان، ص 18.
19) ديوان، ص 16.
20) ديوان، ص 23.
21) ديوان، ص 317.
22) ديوان، ص 500.
23) ديوان، ص 500.
24) ديوان، ص 449.
25) ديوان، ص 321.
26) احاديث مثنوى، صص 81 و 141.
27) ميزان الحكمة، ج3، ص 293.
28) ديوان، ص 381.
29) ميزان الحكم، ج6، ص 17.
30) ديوان، ص 330.
31) احاديث مثنوى، صص 9 و 13.
32) ديوان، ص 326.
33) احاديث مثنوى، ص 38.
34) مقايسه كنيد با اين بيت سعدى:
دنيا كه جسر آخرتش خواند مصطفى
جاى نشست نيست ببايد گذار كرد كليات سعدى، ص 712.
35) تعليقات حديقةالحقيقة سنائى، ص 1549.
36) ديوان، ص 244.
37) احاديث مثنوى، ص 112.
38) ديوان، ص 212.
39) ديوان، ص 72.
40) احاديث مثنوى، ص 198.
41) ديوان، ص 37.
42) احاديث مثنوى، ص 224.
43) ديوان، ص 20.
44) احاديث مثنوى، ص 1670.
45) ديوان، ص 30.
46) ميزان الحكمة، ص 427.
47) ديوان، ص 80.
48) احاديث مثنوى، ص 73.